"و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاخسارا"
اين آيه شريفه، هشتاد و دومين آيه سوره مباركه اسرا مىباشد. در اين سوره، خداوند چندين بار راجع به قرآن كريم سخن به ميان آورده است. به عنوان مثال، در آيه 9 اين سوره، قرآن كريم را با اين اوصاف به مردم معرفى مىكند كه همانا اين قرآن، خلق را به راسترين و استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مىدهد. در آيات 82 الى 100 اين سوره خداوند براى بار دوم در اين سوره، قرآن كريم را معجزه و آيت پيامبر اكرم«صلى الله عليه وآله» معرفى مىكند و همچنين رحمت و بركتش مىخواند. علاوه بر اين، خداوند گفتار كسانى را كه معجزههاى ديگر از رسول خدا مىخواهند بيان مىكند پاسخ اين افراد را مىدهد. معناى آيه
همانگونه كه مىدانيم كلمه "من" داراى معانى مختلفى است ; گاهى براى بيان تبعيض مىآيد و گاهى بيانيه است. علامه طباطبايى كلمه "من " را در اين آيه "بيانيه" دانستهاند زيرا شفاء و رحمت مخصوص قسمتى از قرآن نيستبلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است. بنابراين اگر اين كلمه بيانيه باشد معناى آيه به اين صورت خواهد شد: "ما نازل مىكنيم آنچه را كه شفاء و رحمت است و آن قرآن است و..." (1) اما بعضى از مفسران اين را احتمال دادهاند كه "من" در آيه به همان معناى تبعيض است و اشاره به نزول تدريجى قرآن مىباشد (بخصوص اينكه جمله ننزل فعل مضارع است) در اين صورت معناى آيه چنين خواهد شد:
"ما قرآن را نازل مىكنيم و هر بخشى از آن كه نازل مىشود به تنهايى مايه شفاء و رحمت است و..." (2)
در آيه بالا، خداوند قرآن كريم را شفاء ناميده است و اگر خداوند قرآن كريم را شفاء ناميده با در نظر داشتن اينكه شفاء بايد حتما مسبوق بهمرضى باشد خود افاده مىكند كه دلهاى بشر احوال و كيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم، خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالجبا مرض دارد. اين معنا از اينكه دين حق را فطرى دانسته نيز استفاده مىشود. چرا كه آدمى از اولين روز پيدايشش داراى بنيهاى بود كه در صورت نبودن موانع او را بصورت دو پا و مستقيم در مىآورد و همه افراد انسان بهمين حالتبه دنيا مىآمدند و با دوپا و استقامت قامت در پى اطوار زندگى مىشدند. همچنين آدمى از نظر خلقت اصليه داراى عقايد حقهاى است درباره مبدا و معاد و فروع آن دو، چه از اصول معارف و چه از پايههاى اخلاق فاضله و مناسب با آن عقايد كه در نتيجه داشتن آن فطرت و غريزه، اعمال و احوالى از او سرمىزند كه با آن ملكات مناسب است.
اين مطلب را گفتيم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و ناسلامتى جسمى دارد يك سلامتى و ناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كه اختلال در نظام جسمى او باعث مىشود كه دچار مرضهايى جسمى شود همچنين اختلال در نظام روحى او باعث مىشود به مرضهاى روحى مبتلا شود، و همانطور كه براى مرضهاى جسميش دوايى است، براى مرضهاى روحى نيز درمانى دارد.
همچنانكه خداوند در ميانه مؤمنين گروهى را چنين معرفى مىكند كه در دلهايشان مرض دارند و اين مرض غير كفر و نفاق صريح است و مىفرمايد: "لئن لم ينثه المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم" (3) و نيز مىفرمايد: "و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا ارادالله بهذا مثلا" (4) و اينكه قرآن كريم آنرا مرض خوانده قطعا چيزيست كه ثبات قلب و استقامت نفس را مختل مىسازد، از قبيل شك و ريب كه هم آدمى را در باطن دچار اضطراب و تزلزل نموده به سوى باطل و پيروى هوى متمايل مىسازد و هم با ايمان - البته با نازلترين درجه ايمان منافات ندارد و عموم مردم با ايمان نيز دچار آن هستند و خود يكى از نواقص، نسبتبه مراتب عاليه ايمان، شرك شمرده مىشود و خداوند در اين باره مىفرمايد:
"ولا يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون" (5) و نيز مىفرمايد: "فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكمون فيما شجر بينهم ثم لا يجدون فى انفسهم حرجا مما قضيت و سلموا تسليما " (6) اما چرا خداوند قرآن را شفاى دل مؤمنين ناميده است؟ قرآن كريم با حجتهاى قاطع و براهين ساطع خود، انواع شك و ترديدها و شبهاتى را كه در راه عقايد حق و معارف حقيقيه مىشود از بين برده با مواعظ شافى خود و داستانهاى آموزنده و عبرتانگيز، مثلهاى دلنشين، وعده و وعيد، انزار و تبشيرش و احكام و شرايعش با تمامى آفات و عاهات دلها مبارزه كرده همه را ريشهكن مىسازد، بدين جهتخداوند قرآن را شفاى دل مؤمنان ناميده است. (7) مسعدة بن صدقة از امام جعفر صادق«عليه السلام» نقل مىكند كه "و انما الشفاء فى علم القرآن" (8)
چرا خداوند بعد از اينكه قرآن را شفاء براى مؤمنان معرفى مىكند آن را رحمت نيز مىخواند البته بايد در نظر داشت كه رحمت افاضهاى است كه به وسيله آن كمبودها جبران گشته حوايجبرآورده مىشود - دليلش اين است كه قرآن دل آدمى را به نور علم و يقين روشن مىسازد و تاريكيهاى جهل و شك را از آن دور مىكند و آن را به زيور ملكات فاضله و حالات شريفه مىآرايد و اين گونه زيورها را جايگزين پليديها و صورتهاى زشت و صفات نكوهيده مىسازد. (9) استاد مكارم شيرازى در توضيح اين مطلب مىنويسد: "شفاء" اشاره به "پاكسازى"، و "رحمت" اشاره به "نوسازى" است و يا به تعبير فلاسفه و عرفا، اولى به مقام "تخليه" اشاره مىكند و دومى به مقام "تحليه". (10) قرآن براى مردم و اهل قرآن رحمت است و شكى در آن نيست و اهل قرآن كريم، ائمه هدى هستند كه خداوند مىفرمايند: "ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا." (11) قرآن براى كسانى رحمت است كه به فرايض آن عمل مىكنند و آنچه را كه در قرآن حلال استحلال، و آنچه را كه حرام است، حرام مىدانند. پس اينان مؤمنان هستند كه وارد بهشت مىشوند و عذاب نمىشوند، بلكه از عذاب نجات مىيابند. (12) همچنين در قرآن، شفا از افراط و تفريط در تفكرات و شعور انسان است. پس اين قرآن، عقل را از راههاى غير حقيقى حفظ مىكند، انسان را در راههايى كه مثمر ثمر باشد، آزاد مىگذارد، او را از استفاده كردن نيرو و توانش در جاهايى كه فايده ندارد، باز مىدارد، به او برنامه سالم دقيق مىدهد، فعاليت انسان را نتيجهدار مىكند و او را از راههاى غير حقيقى باز مىدارد. (13) قرآن رحمت استبراى كسى كه طلب رحمت مىكند و رحمت را براى خويش مىخواهد. قرآن شفاء از كفر، شرك، جهل، فساد و هر رذيلتى است البته براى كسى كه بخواهد براى خداوند تعالى خالص شود. (14) قرآن كريم از آن جهت كه شفاء است، اول صفحه دل را انواع مرضها و انحرافات پاك مىكند و زمينه را براى جاى دادن فضايل آماده مىسازد; از آن جهت كه رحمت است صحت و استقامت اصلى و فطرى دل را به او باز مىگرداند; از آن جهت كه شفاء است محل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك كرده آماده پذيرش سعادت مىسازد; از آن جهت كه رحمت است هيبتسعادت به او داده نعمت استقامت و يقين را در آن جايگزين مىكند. بنابراين قرآن كريم هم شفاء استبراى دلها و هم رحمت; همچنانكه هدايت و رحمتبراى نفوس در معرض ضلالت است زيرا متفرع شدن رحمتبر شفاء در جمله "ماهو شفاء و رحمة" (15) نظير آيه "هدى و رحمة لقوم يؤمنون" (16) و جمله "و مغفرة و رحمة" مىباشد. (17)
در اين قسمت از آيه "و لا يزيد الظالمين الا خسارا"، مراد از ظالمين قهرا غير مؤمنان يعنى كفار خواهد بود زيرا سياق آيه دلالتبر اين مىكند كه مراد از اين قسمت از آيه بيان اثرى است كه قرآن در غير مؤمنان دارد. البته بنا به گفته بعضى از مفسران كفار غير مشركين منظور است. و اگر آيه شريفه حكم مزيد خسران را معلق بهوصف ظلم كرد براى اين بوده كه بهعلتحكم هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن در ايشان جز زياد شدن خسران اثرى ندارد; زيرا با ارتكاب كفر به خود ستم كردهاند.
كلمه "خسار" به معناى ضرر دادن از اصل سرمايه است، كفار مانند همه افراد يك سرمايه اصلى داشتند و آن دين فطريشان بود كه هر دل ساده و سالمى به آن ملهم است، ولى ايشان به خاطر كفرى كه به خدا و آيات او ورزيدند از اين سرمايه اصلى كاستند و چون به قرآن كفر ورزيدند و بدون منطق و دليل بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همين قرآن خسران ايشان را دو چندان نموده نقصى روى نقص قبليشان اضافه كرد. البته اين در صورتى است كه از آن فطرت اصلى چيزى در دلهايشان مانده باشد و گرنه هيچ اثرى در آنها نخواهد داشت و لذا به جاى اينكه بفرمايد: "يزيد الظالمين خسارا" كه به معنى "در ستمگران خسران را زيادتر مىكند" فرمود: " ولا يزيدالظالمين الاخسارا" كه به معنى "در ظالمان اثرى جز خسران ندارد" يعنى در آن كسانى كه از فطرت اصليشان چيزى نمانده هيچ اثر ندارد و در آن كسانى كه هنوز از موهبت فطريشان مختصرى مانده اين اثر را دارد كه كمترش مىكند. (18) اين خسران و نقصان نيز از جهت تكذيب و كفر آنها به قرآن كريم است و همچنين خداوند مىفرمايد: "فزادتهم رجسا الى رجسهم". (19) در اين قسمت زياد شدن خسران كفار را خداوند مجازا به خود قرآن نسبت داده زيرا خسران ايشان در حقيقت اثر كفر خود آنان و سوء اختيارشان و شقاوت نفوسشان است. (20) در حديثى كه منسوب به امام محمد باقر«عليه السلام» است مىخوانيم كه حضرت مىفرمايند: جبرئيل بر پيامبر اكرم«صلى الله عليه وآله» نازل شد و فرمود: "و لا يزيد الظالمين آل محمد حقهم الاخسارا". (21)
با اين اوصاف كه خداوند قرآن كريم را شفاء و رحمتبراى مؤمنان خوانده در واقع آن را به عنوان يك دارو براى امراض جسمى و روحى معرفى كرده است. همانطور كه مىدانيم داروى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مىگذارند تا آنجا كه در حديث معروفى آمده: "هيچ دوايى نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيمارى ديگرى است." (22) اما اين داروى شفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه برعكس تمامى آن خير و بركت است. در يكى از عبارات نهج البلاغه مىخوانيم: "شفاء لا تخشى اسقامه " يعنى اينكه "قرآن داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن بر نمىخيزد." (23) كوتاه سخن اين كه قرآن مؤمنان را صحت و استقامت مىافزايد و سعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مىكند و اگر در كافران هم چيزى زياد كند آن چيز عبارت از نقص و خسران خواهد بود.
1) طباطبايى علامه سيد محمدحسين: الميزان فى تفسير الميزان، سيد محمدباقر موسوى همدانى، كانون انتشارات محمدى، ج 25، ص 309
2) مكارم شيرازى و ديگران: تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج 12، ص 237
3) احزاب، 60
4) مدثر، 31
5) يوسف: 106
6) نساء 65
7) فيض كاشانى: الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص 986
علامه طباطبايى: تفسير الميزان، ج 25، ص 310
8) العروسى الحويزى شيخ عبد على ابن جمعه: تفسير نور الثقلين، ج 3، ص213 و 214
9) طباطبايى علامه سيدمحمدحسين: الميزان فى تفسير الميزان، سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 25، ص 310
10) مكارم شيرازى و ديگران: تفسير نمونه، ج 12، ص 237
11) العروسى الحويزى شيخ عبد على ابن جمعه: تفسير نور الثقلين، ج 3، ص213
12) المراغى - احمد مصطفى: تفسير المراغى، ج 5 ، ص86
13) سيد قطب: تفسير فى ظلال القرآن، ج 5، ص 63 و 64
14) مغنيه - محمد جواد: تفسير كاشف، ج 5، ص 77 و 78
15) يوسف، 111
16) نساء، 96
17) طباطبايى علامه سيدمحمدحسين: همان منبع، ج 25، ص 311
18) همان منبع، ج 25، ص 311 و 312
19) زمخشرى خوارزمى ابوالقاسم جارالله محمدابن عمر: الكشاف، ج 2، ص 465
20) طباطبايى: همان منبع، ج 25، ص 311 و 312
21) فيض كاشانى: الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص 986 ; العروسى الحويزى: تفسير نور الثقلين، ص 213 و 214
22) سفينة البحار
23) فيض الاسلام: نهجالبلاغه، خطبه 198